راجا یوگا
● تو آن هستی
تات توام سی
لا انا و لا انت هو
یوگا یک اسطوره باستانی نمی باشد و چنین ادعائی هم ندارد. بلکه میراث ارزشمندی ست که به موازات تکامل بشری کامل گردیده است و این تکامل به سمت نظم و خالص شدن جهت دارد. مارکوپولو(۱۲۵۴-۱۳۲۴میلادی) جهانگرد معروف ونیزی در سفرنامه خود درباره یوگا این چنین نوشته: درمیان بومیان اینجا گروهی هستندکه به دستور دین خود زندگی می کنند که به نام ” چوغی” خوانده می شوند آنان از برای خشنودی پروردگارخود یک زندگی سخت را در پیش گرفته اند. از سر تا پا برهنه هستند. هیچ جای تن خود را نمی پوشانند و گویند در این برهنگی شرمی نباشد زیرا این چنین به دنیا آمدیم و گویند اگر کسی به گناهان شهوانی فکر نمی کند نباید از برهنگی خود شرمگین باشد. آنان گاو را می ستایند.
استخوانهای گاوها را می سوزانند و از خاکستر آن مرهمی سازند و با آن چندین جای تن را با آئین خاصی نشان می گذارند و اگر به یکی از دوستان خود برخورد کنند، از همان خاکستر میان پیشانی او نشانی می گذارند. آنان هیچیک از آفریدگان را از زندگی بی بهره نکنند حتی نه مگس، نه کک و نه شپش را و ایمان دارند که آنها نیز جان و روانی دارند و نباید آزرده شوند. معتقدندکه نباید از گوشت حیوانی به عنوان غذا استفاده کردکه گناهی سهمگین است. از خوردن سبزیهای تازه و یا ریشه گیاهان خودداری می کنند. مگر آنکه خشک شوند زیرا از برای آنان نیز جانی قائلند. در هنگام غذا قاشق و بشقاب به کار نمی برند و خورشت خود را روی برگهای بزرگ می گذارند. از یک زندگی دیرپا برخوردارند و به دلیل این میانه روی و بی آلایشی عمر طولانی دارند. آنگاه که از این گیتی درگذرند، پیکرشان را بسوزانند تا کالبدشان کرمها را نپروراند.
ابن بطوطه (طنجه مراکش۷۰۳الی۷۹۹) نیزدر سفرنامه خود چندین بار از جوکیان هند یاد می کند.. خود او سالها در هند زندگی کرد. او در جایی می نویسد یک جوکی می تواند ماهها بدون غذا و آب زنده بماند و می تواند در گوری در زیر خاک به سر برد و ماهها بدون آب و غدا زنده بماند. روی آن گور را پوشانده، سوراخی بر روی زمین می گشایند تا هوا درآن راه یابد. شنیدم بعضی از آنها سراسر یک سال را در گور به سر می برند. جوکیها دانه هایی می سازند که هر یک از آن دانه ها، آنان را برای چندین روز یا چندین ماه از آب و غذا بی نیاز می سازد. آنها از عالم غیب خبر می دهند. پادشاه هند آنان را گرامی می دارد و همنشینشان است. با گیاه بسازند و گوشت نخورند. آنچه از کردارشان پیداست این است که بر ریاضت خو گرفته اند و نیازی به جهان و زینتهای آن ندارند. برخی از آنان به قدری قوی هستند که به یک نگاه می توانند کسی را بمیرانند.
ابن بطوطه در جایی دیگر می نویسد: روزی نزد پادشاه دو جوکی دیدم که تن خود را در پارچه ای پوشانده و موهای سر خودرا تراشیده بودند. پادشاه ازآنها خواست که کارهای شگفت انگیز خود را به من نیز نشان دهند. یکی از آن دو ناگهان به هوا برخاست و همچنان نشسته در بالای سر من قرار گرفت. بیم و هر اس ناشی از دیدن این عمل مرا در بیهوشی فرو برد. پادشاه دستور داد از دارویی که پیش وی بود به من بخورانند. پس از چندی که به خود آمدم، دیدم که آن جوکی همچنان در بالای سر من، در هوا نشسته است. پادشاه به من گفت بیم آن دارم که تو با دیدن اینگونه چیزها دیوانه شوی وگرنه کارهای بزرگتری از این جوکیان بر می آید. آهوی افسانه ای که مشک در ناف داشته، برای پیدا کردن سرچشمه بویی که در خود داشت تمام دنیا را جستجو کرد. این مفهوم به شکلی دیگر بر سر در معبد دلف حک شده است که “خود را بشناس تا خدا را بشناسی.”
فیزیک نیوتنی به ما می آموزد که تعاریفی از دنیای خودمان ارائه دهیم که قابلیت اثبات شدن را داشته باشد. اما در تجربیات درونی و معنوی با چنین تعاریفی برخورد نخواهیم کرد. یک تجربه درونی صرفا شخصی می باشد، پس به دنبال تجربیاتی که نقل شده است نباشید. بدون شک شباهتهایی در اینگونه تجربیات به چشم می خورد که با ذهنیات تجربه کننده ارتباط دارد. توضیحی منطقی برای یک سیر درونی وجود ندارد، چیزی ست که باید احساس شود. در فیزیک مدرن اصلی وجود دارد به نام اصل متمم که می توان آن را اینگونه تفسیر کرد: امکان دارد دو نظردر مورد یک چیز وجود داشته باشد که متقابلا با هم متناقض باشند و در عین حال هر دو نقطه نظر به طور مساوی صحیح. این اصل می گوید که برای دست یابی به کامل ترین نوع فهم یک پدیده باید ما آن را از نقطه نظرهای متفاوت در نظر بگیریم و هر نقطه نظر می تواند به خودی خود قسمتی از حقیقت را بیان کند. شاید این نوع نگرش بتواند عاملی از برای تحریک ما در جهت یک تجربه درونی باشد!
پلاتینوس عارف رومی می گوید: باید به انسان به صورت یک موجود دو زیستی نگریست که برای رسیدن به منتهای زندگی احتیاج دارد هم در آب و هم در خشکی زندگی کند، که می توان آن را حالات متفاوت درک نامید. به باور مردم ذهن ما تنها ازتجربیاتی که آگاهانه آنان را لمس میکنیم تشکیل شده است، اما علم، روانشناسی با کشف ناخودآگاه، تحولی عظیم در این باور مردم به وجود آورد. بنابر تحقیقات این علم ذهن به دو بخش خود آگاه و ناخود آگاه تقسیم می شود که در این تقسیم بندی ناخود آگاه مقدار بیشتری از ذهن ما را تشکیل میدهد. تجربه و برقراری ارتباط با ناخود آگاه در واقع مترادف یک تجربه درونی است. یوگا و علم روانشناسی هر دو بر این باورند که با فراهم کردن شرایطی خاص و تکرار یک سری تجربیات منظم و مدون درونی می تو ان تا حد زیادی انسان را به سمت تجربه ناخودآگاه رهنمون ساخت نیروانا، ساتوری، اتحاد عاقل و معقول، فنا، سامادهی عباراتی هستند که در مکاتب مختلف به یک تجربه درونی کامل و درک نفس اطلاق میگردد. شاید بتوان اینگونه تمایل افراد را به یک تجربه درونی تشریح کرد که از نظر تاریخی و روانشناختی این انگیزه ریشه در جستجوی رابطه فرد با آن مجموعهای دارد که سازنده کل جهان هستی می باشد.
البته امروزه جنبه های تبلیغاتی زیادی به این انگیزه اضافه شده که از آن جمله می توان: غلبه بر انرژی های منفی، شاد زندگی کردن، آرامش درونی، غنی بودن و … را نام برد. به طور مثال در ابتدای یکی از پر فروشترین کتابهایی که در سطح جهان مراقبه را عرضه میکند، نوشته شده است: بین شما و یک دنیا انرژی، تندرستی، خلاقیت، موفقیت، پیشرفت، فقط فاصلهای به اندازه مطالعه این کتاب میباشد. به جرأت میتوان گفت کاملترین و دقیقترین تحقیقات در این باره را دانشگاه هاروارد انجام داده که در ادامه به این تحقیقات اشاراتی خواهم کرد. به هر حال آنچه که نمایان است مراکز علمی سعی در استفاده از مراقبه به عنوان ابزاری در جهت مبارزه با استرس دارند. مراقبه (مدیتیشن) اطلاقی کلی به مجموعه ای از روشهایی است که ما را به سوی یک تجربه درونی سوق میدهد. مدیتیشن در لغت به معنی تفکر و تعمق است. در این باره مقالات و کتب زیادی به زیر چاپ رفته، اما نادرند کسانی که این مفهوم درونی را تجربه کردهاند. شاید لازم باشد بر این نکته تأکید کنم که یک تجربه درونی یک مفهوم ذهنی است نه یک واقعیت خارجی. مراقبه ارتباط با درون است نه پیروی و بردگی از تجربه های دیگران که شخصی و انحصاریاند. در این روند نکته اصلی این است که از سطح ذهن منطقی فراتر رویم، چون ما می خواهیم درکی شهودی را تجربه کنیم. با طی مراحل رشد توانایی استدلالی ما قویتر می شود و به همان نسبت تکیه ما به احساسات و کمک گرفتن از آنها کمتر خواهد شد. شاید زیباترین تشبیه در این باره تشبیه دکتر ماگس ورتایمر باشد که به بزرگسالان لقب کودکان فاسد شده داده است.
ما در مراقبه سعی داریم که حداقل برای مدت مشخصی از ذهن استدلالی خویش فاصله بگیریم. در این مسیر نه نقطه پایانی وجود دارد و نه تجربهای ویژه و مشخص. ما به عنوان قسمتی از یک مرحله تکوینی کار میکنیم و هدفی را می جوییم که میدانیم برای همیشه دست نیافتنی است. علم روانکاوی به افراد کمک می کند تا با آنچه در لایههای زیرین ذهنشان پنهان شده و باعث یک سری عقده ها، ترسها و رفتارهای نامتعادل گردیده، آگاهانه برخورد کرده، به این طریق به تعادل برسند. ما در مراقبه هم چنین مسیری را طی خواهیم کرد، با این تفاوت که هر کس خود می تواند روانکاو خود باشد. در حین مراقبه، از وجود ترسها و عقدههایی که از وجودشان بیخبر نیستیم آگاه میشویم. اولین هدف مراقبه، رهاسازی انسان از این احساسات نامطلوب می باشد و مهمترین هدف آن این است که بیاموزیم در یک زمان معین فقط به یک کار مشخص بپردازیم؛ یعنی اگر میرقصید، فقط برقصید. اگر موفق به انجام این کار شدید، مطمئناً شما در حال انجام مراقبه هستید.
انسان باید چونان یک باستانشناس، اندرون لایههای وجود خود را بکاود و تکه پارههای فراهم آمده از کاوش دخمههای وجود را کنار هم نهد تا رمز نمادها و تصاویر روح و روان خود را از نو کشف کند. شاید انسان از این راه بتواند به قول “هایدگر”: «آوای وجود خود را بشنود». “کارل گوستاو یونگ” معتقد است در سیستم یوگا تأکید بر آمادگی برای تمرین است و انجام هر عملی که فراتر از توان شخص باشد توصیه نمیشود.
لذا توصیه میگردد قبل از تمرینات مراقبه، مدتی را به تمرینات آسانا و پرانایاما بپردازید. برای همه ما لحظاتی پیش میآید که توانایی تمرکزمان را از دست میدهیم و به عبارتی ذهن انباشته از افکار مبهمی میشود که مهار آنها حتی با تلقین به نفس امکانپذیر نخواهد بود و این در حالیست که برای مراقبه نیاز به آرامش ذهن داریم. پیشنهادی که یوگا در این شرایط ارائه میدهد همان است که در تمامی ادیان و مکاتب به استثناء مکتب حسیدیسم، به آن اشاره شده و آن تکرار یک کلمه یا همانا ذکر گفتن است. ما از این به بعد به جای واژه ذکر از معادل سانسکریت آن یعنی “مانترا” استفاده میکنیم. در کتاب تأثیر مزدیسنا در ادب پارسی نوشته دکتر محمد معین به مضمون ما
نترا یا منتره به عنوان یک وسیله عبادی اشاره شده است. به نظر میآید اقوام آریایی پیش از کوچ به جنوب و استقرار در ایران با مفهوم مدیتیشن و واژه مانترا به عنوان یک وسیله روانی برای انجام برخی از تمرینات ذهنی آگاهی داشته و در زادگاه خود (ایرانویچ)واژه مانترا ابداع شده و پس از مهاجرت آنها به سرزمینهای جنوبی به کتابهای اوستا و وداها وارد شده است. همانطور که قبلاً نیز اشاره شد، هدف اصلی این روش نیز انجام یک کار مشخص، در یک زمان معین است که در اینجا تکرار مانترا و آگاهی داشتن نسبت به عمل مربوطه مدنظر ماست. در استفاده از این روش از نظر آموزگاران آن، باید از دو نقطه نظر مانترا را مورد توجه قرار داد. یکی محتوای مانترا میباشد. به عقیده خیلی از مدیتیتورها یک مانترا با یک محتوای به خصوص، در کمک به درک اعتبار آن بسیار مؤثر است.
مثلاً عقیده بر این است که تکرار مانترای «خدا خوب است» ثمربخشتر از مانترای «خدا» میباشد. نکته دیگر که در انتخاب یک مانترا باید مورد توجه قرار بگیرد، ارزش کیفیت ارتعاشات صداهای به خصوص و اثرگذاری آنها بر روی غدد درونریز و سلسله اعصاب بدنی میباشد. پاولف معتقد بود که پس از تکرار ذهنی و مستمر یک واژه بالاخره مرکزی در ذهن که این عمل تکراری مربوط به آن است دچار خستگی میشود و سرانجام در این نقطه مهار پدید میآید. این حالت به سایر قسمتهای نیمکرههای مغز بسط و گسترش پیدا میکند و در نهایت به ایجاد و استقرار حالتی به نام خلسه یا ترانس منجر میشود. در ادامه تحقیقات دانشگاه هاروارد نشان داده شد که برای انجام مراقبه، نیازی به ذکر یا مانترای خاصی نیست، بلکه هر واژهای میتواند به جای مانترا استفاده شود که البته این مغایر با آموزشهای بسیاری از مکاتبی که در این عرصه فعالیت دارند، میباشد که از آن جمله نیز میتوان مکتب پرطرفدار «تی ام» را نام برد.
تنها توصیه میشود در انتخاب یک مانترا از یک واژه کوتاه و بیمعنی استفاده کنید تا تکرار آن مانترا، باعث تداعی خاطراتی نشود که این به خودی خود، ما را از هدفی که در این نوع مراقبه دنبال میکنیم، دور خواهد داشت. به هر حال اگر با کسی روبرو شدید که به شما ذکر میفروشد و صرفاً بر اساس ۱۰ دقیقه مکالمه با شما میگوید که این ذکر تنها مختص شماست، مطمئن باشید که دارد سرتان را کلاه میگذارد.
شاید آن ذکر تأثیر بگذارد و این تأثیر تنها به خاطر آن است که شما از آن واژه به عنوان ذکر استفاده کردهاید و نه به خاطر اینکه آن ذکر شماست. در پایان اگر بخواهم به طور گذرا به تغییرات فیزیولوژیکی که در هنگام مراقبه رخ میدهد اشاره کنم، میتوان به کم شدن مصرف اکسیژن- ضربان قلب- تنفس و لاکتات خون که معیارها و نشانههایی از تقلیل فعالیت سیستم عصبی سمپاتیک هستند، اشاره کرد